دنیای سگی است. صبح از خواب بیدار شوی. دست و روت را بشوری. احیانن دوش بگیری. صبحانه ای، اگرباشد، بخوری. قیافه ات را مرتب کنی و از خانه بزنی بیرون. سر کوچه لب خیابان بایستی و تاکسی بگیری.
رادیو اول صبح برنامه ای پخش کند درباره ی علائم سکته ی قلبی و کارشناس برنامه از همه ی چیزهای دل به هم زنی که تو سراغ داری حرف بزند. و توی ترافیک مانده باشی.و جهان برایت به همان تکرار و به همان بیهوده گی در حر کت باشد.
چه دنیای سگی ست.
مردم در مردمک چشم است که در حرکتند. جهان در کاسه ی سر.راه بروی و راه بروی و فکر کنی به همه ی فکر کردنی ها و علاقه نشان بدهی به همه جذابیت ها و تازگی ها و رنگ ها و نماد ها و آدرس ها.
دنیا خودش باشد و تو در دنیای خودت تا آنکه تالاپ بیافتی جلوی در ساختمانی که قرار است تا ابد تویش کار کنی.
از خواب به بیداری. از غنودگی تا ورجلا و از سکوت مطلق تا آن همه هجمه ی گاز و گوز.
دنیای سگی است.
روز تمام بشود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر